نماز جمعه، شهید گمنام، باران
امروز توفیق بزرگی نصیب نویسنده این جملات گردید و آن حضور در نماز جمعه شهرک پردیسان قم بود البته توفیق حضور در نماز جمعه نعمت معنوی بزرگی است که در هر جمعه و در هر مصلا و مسجدی قابل تکرار است، اما قرین شدن چند نعمت معنوی دیگر این رویداد را تبدیل به رویدادی خاص نمود؛
اواخر خطبه اول رسیدم و در فضای معنوی حیاط مسجد خاتم الانبیاء شهرک پردیسان نشستم، خطیب محترم جمعه خطبه دوم را شروع کرد و ادامه داد تا اینکه رسید به این جا که فرمود « ... حضور شهید گمنام در نماز جمعه ایراد خطبه را بر من دشوار نمود ... » این عبارت امام جمعه احساس عجیبی را در وجود من ایجاد کرد که امکان توصیف آن وجود ندارد و تنها چشیدنی است احساسی مرکب از نشاط و رعب، امید و ترس، خوف و رجاء، قبض و بسط... شنیدن این جملات انسان را ناخودآگاه به حال و هوای جبهه و جنگ و حال و صفای شهدا منتقل می کند و در این حالت قطراتی گونه ها را نوازش می دهد... خطبه ها تمام شد و نماز جمعه خوانده شد انگار آسمان هم چنین حال و هوایی داشت و گرفته بود و قبل از شروع نماز عصر، نم نم باران هم نمازگزاران را نوازش کرد انگار خدا نظر خاصی به این مراسم داشت و با ریختن نعمت باران آن نظر خاص را فهماند... نماز که تمام شد ذاکر اهل بیت (ع) شروع به خواندن نمود و دلها بیشتر شکست و بغضها ترکید و خیلی ها برای شهید گمنامی که گویا هنگام شهادت تنها 18 ساله بود، گریستند و به بسط معنوی رسیدند البته این گریستن بهانه اش شهید عزیز بود و بیشتر گریه برای خود و دوری خود از مرام شهدا، کم کاری در شعارها و آرمانهای آنها و... و تأسف به حال خود بود...
امروز یک روز خاطره انگیز و ماندنی در دفتر خاطرات ذهن بود با کلید واژه ی «نماز جمعه، شهید گمنام، باران»